کرمان، انگلیس، نفت و کودتای ۲۸ مرداد ۳۲/تبعات مرگبار حمایت از ملی شدن نفت برای رئیس شهربانی کرمان
«واحد پژوهش و تاریخ شفاهی مدیریت موزهها و مرکز اسناد صنعت نفت» در راستای پژوهشهای تاریخی«موزه نفتسوزها» در «کرمان» که در ساختمان کنسولگری سابق بریتانیا در این شهر ایجاد خواهد شد، تحقیق درخصوص رابطه کنسولگری با صنعت نفت و حوادث مرتبط با تاریخ نفت در این شهر را در دستور کار دارد.
یکی از این مقاطع حساس و مهم مرتبط با ملی شدن صنعت نفت و حوادث پس از آن، قتل فجیع زندهیاد «سرگرد محمود سخایی»، رئیس شهربانی کرمان در روز ۲۸مرداد سال۱۳۳۲ است.
این متن چکیده تحقیق تاریخی در این زمینه است که نسخه مفصلتر آن پس از افتتاح موزه نفتسوزها، در بخش کتابخانه موزه در اختیار علاقهمندان قرار خواهد گرفت.
***
بیست و هشتمین روز از گرمترین ماه سال در کرمان، روزی تلخ به شمار میآید. اگر خاطره فجایع آقامحمدخان در کرمان و پشته ساختن از سرهای بریدهشده، خاطره تلخ دیرپاتر کرمانیان است، در تاریخ معاصر نیز، فاجعه قتل فجیع «سرگرد سخایی» در ۲۸مرداد سال۱۳۳۲ و همزمان با کودتای سیاه بر علیه نهضت ملی شدن نفت و دولت دکتر مصدق، در خاطر آزادیخواهان کرمانی به تلخی و شومی ثبت شده است!
کرمان، چاه «نفت» نداشت، اما اهمیتش برای بریتانیا کمتر از مناطق نفتخیز ایران نبود! اهمیت این شهر مهم در کنترل ارتباطی و تلگرافی مستعمرات بریتانیا در هندوستان، پایگاه و خاستگاه «پلیس جنوب» از این شهر و در عین حال، کسب اخبار هرات و قندهار و تحرکات روسها از طریق خط تلگراف و در تلگرافخانه انگلیسی کرمان، در کنار عوامل دیگر باعث شده بود تا این شهر همواره برای بریتانیا اهمیتی فوقالعاده داشته و کنسولگری بریتانیا در این شهر، به دقت این موارد را زیر نظر داشته باشد.
در موضوع ملی شدن نفت و کوتاه شدن دست بریتانیا از خوان نفتی ایران، استعمار پیر البته به این صرافت و فراست رسیده بود که به جای درگیری مستقیم، از آستین یک مدعی جدید قدرتمندی در جهان (امریکا) منافع خود را تامین کند و اینگونه بود که در کرمانی که نفت نداشت، یکی از وطنپرستترین سربازان ایران، سرگرد محمود سخایی، که دل در گرو مهر دکتر مصدق و پا در رکاب حمایت از نهضت ملی شدن نفت داشت، بهدست عمال جور و جهل و بهنام حمایت از «سلطنت»، به بدترین شکل به قتل رسید و قاتلانش در «میدان مشتاق» دست در خونش زده و گفتند؛ با خون دشمنان دین و سلطنت وضو میگیریم و نماز شکر میخوانیم!
اما سرگرد محمود سخایی که پس از انقلاب ۵۷ با درجه افتخاری وی را سرهنگ نامیده و خیابانی از فرعیهای خیابان سی تیر تهران را به نامش کردند، که بود؟!
در مطلبی با عنوان؛ «سخایی را به نام مردم کرمان کشتند» که در پرتال موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران منتشر شده، در معرفی وی میخوانیم:
سید محمود سخایی کاشانی در سال۱۲۹۶خورشیدی، دیده به جهان گشود. وی پس از انجام تحصیلات ابتدایی و متوسطه به تحصیلات نظامی روی آورد و پس از پایان تحصیلات نیز افسری موفق به شمار میرفت. افسری ورزشکار که در مسابقات تیراندازی، نفر اول ایران شد و همچنین در یکی از نخستین دورههای حضور ایران در مسابقات المپیک، به نمایندگی از ایران به المپیک رفت. در جوانی با «خسرو روزبه» که از شاخصترین چهرههای نظامی حزب توده به شمار میرفت، ارتباطی دوستانه یافت و حتی نقل است که «روزبه» در هنگام فرار مشهور و تاریخی خود از زندان، چند روزی هم در منزل سخایی مخفی بود.
با شروع نهضت ملی ایران، سید محمود سخایی، با علاقه تمام به این جنبش پیوست و به جانبداری و حمایت از دکتر مصدق پرداخت. تکاپو و فعالیت گسترده او در حمایت بیقید و شرط از مصدق، به حدی بود که در اندکزمانی خود را به عنوان یکی از حامیان درجه یک نهضت ملی و نخستوزیر مطرح ساخت! اعتماد متقابل دکتر مصدق نسبت به وی نیز موجب شد که پس از واقعه مشهور ۹اسفند (ماجرای تصمیم شاه برای خروج از ایران) مصدق او را به ریاست گارد محافظین مجلس شورای ملی منصوب کند. گفته میشود که وی در این سمت، نقش مؤثری در حفاظت از مصدق در مجلس در برابر مخالفان وی داشت، بخصوص که این مخالفان بارها و در طی جلسات مختلف مجلس، قصد ورود به لژ تماشاچیان و آسیب رساندن به نخست وزیر را داشتند که هر بار با ممانعت گارد مجلس به ریاست سخایی مواجه میشدند. سخایی همچنین در این دوران، با حزب ایران همکاری داشت و تلاش فراوانی برای ایجاد سازمان نظامی و هستهای متشکل از افسران برای نهضت ملی کرد. او در سیر حمایت خود از مصدق به فعالیت فرهنگی هم دست زد و حتی در حمایت از او به تالیف کتاب نیز پرداخت! گفته میشود که دکتر مصدق در نظر داشت تا پس از همهپرسی، سخائی را با ارتقا درجه فرماندار نظامی تهران کند، امّا حساسیت و اهمیت کرمان وی را بر آن داشت تا قبل از آن، وی را به کرمان اعزام کند.
دلیل اعزام سرگرد سخایی به کرمان، حضور«تیمسار امانپور»، فرمانده ارتش کرمان بود که با تمام وجود به شاه دلبستگی داشت و دکتر مصدق میدانست با وجود امانپور در کرمان کار او را سخت خواهد کرد.
مصدق اعتقاد داشت باید کسی را به کرمان بفرستد که برای در دست گرفتن زمام امور از توانایی لازم برخوردار باشد، بنابراین سرگرد سخایی را با حکم ریاست شهربانی به کرمان فرستاد.
دکتر گلابزاده مدیر مرکز کرمانشناسی در این زمینه معتقد است؛ مصدق چنین شخصیتی را به کرمان فرستاد، غافل از اینکه کرمان به گونهای تابع موقعیتهایی بود که در کشور به وجود آمده بود. با شروع عملیات آژاکس و تحولاتی که در مرکز پیش آمد، در کرمان نیز تحت تاثیر این تحولات و دگرگونیها، طرفداران شاه با شعار «مرگ بر مصدق» و «زندهباد شاه» به طرف شهربانی حمله کردند. در این زمان راننده سرگرد سخایی که احساس خطر کرده بود، ماشین را آماده کرده و از سرگرد میخواهد که از کرمان خارج شود، اما سرگرد امتناع کرده و میگوید؛ دکتر مصدق مرا به اینجا فرستاده که تا آخرین نفس ایستاگی کرده و زمینه را خالی نکنم!
با جدی شدن قضیه، سرگرد سخایی از پشت بام شهربانی خود را به ستاد مرکز آموزش ۰۵ میرساند و از تیمسار امانپور امان میخواهد. تیمسار امانپور که مترصد کینهجویی از یاران مصدق است به او اشاره میکند که به طبقه بالای ساختمان برود. همزمان، کسانی که علیه مصدق شعار میدادند، وقتی متوجه میشوند سرگرد سخایی از شهربانی بیرون رفته، به طرف ستاد ۰۵ میروند. مراکز نظامی و ارتش طبق مقررات میتوانند با کسی که میخواهد بدون مجوز وارد مقر شود مقابله مسلحانه کنند، اما در این زمینه هیچ تقابلی صورت نمیگیرد و جمعیت به طرف ستاد و دفتر تیمسار امانپور میروند.
امانپور اعلام میکند که سرگرد اینجا نیست، اما ظاهرا با انگشت خود به طبقه بالا اشاره میکند! عدهای به طبقه بالا رفته و سرگرد سخایی را از طبقه دوم به زیر انداخته و موجبات قتل این افسر جوان و رشید را به وجود میآورند!
دشمنان قسمخورده و جماعت جاهل حاضر در محل، به این نیز بسنده نکرده و پیکر نیمهجان سرگرد سخایی را در مسافت طولانی به روی زمین میکشند و دست آخر بر پیکر مثله شده او پایکوبی میکنند و جشن پیروزی میگیرند.
پیکر مثلهشده سرگرد سخایی
بدون تردید، غروب بیست و هشتم امرداد۱۳۳۲ تلخترین غروب وطنپرستان آزادیخواه کرمانی و شادترین شب استبداد و استعمار چپاولگر منافع نفتی ایران بوده است.