موتزارت، کرسنت و بقیه قضایا!
اکبر نعمتالهی – میلوش فورمن کارگردان آمریکایی، فیلم بزرگی دارد به نام آمادئوس که در آن داستان زندگی ولفگانگ آمادئوس موتزارت نابغه موسیقی اتریش را روایت میکند. از موتزارت به عنوان بزرگترین هنرمند عرصه موسیقی و یک نابغه کامل یاد میشود که به روایتی بروز آن از پنج سالگی هنرمند، بوده است.
در سالهای زندگی موتزارت دربار اتریش در کنترل موسیقی ایتالیایی بود که از موسیقی کلیسایی نشات میگرفت و بنابراین سبک نبوغآمیز موتزارت میتوانست به منافع ایتالیاییهای دربار لطمه بزند که بدون هنر تنها به دلیل تکیه زدن بر سنتهای غلط از ثروت و مکنت برخوردار بودند. به همین دلیل ساده، سالیری یک موسیقیدان متوسط که در دربار نفوذ داشت همه تلاش خود را میکند که موتزارت را از نفوذ در دربار باز دارد.
در فیلم، آمادئوس سالیری یک دیالوگ شگفتانگیز دارد. او به یک کشیش جوان اعتراف میکند که همه عمر مشغول عبادت خدا بوده است، اما خدا به سالیری که او باشد استعدادی نداده است بلکه همه استعداد و نبوغ را به جوان لوسی به نام موتزارت داده است.
به نظر سالیری خدایی که میپرستید خدای شکنجه بود زیرا همه مهربانیها را در حق موتزارت کرده بود و به او امتیازی نداده بود.
سالیری سرانجام کاری میکند که موتزارت در فقر و فاقه جان بسپرد. اما خود اسیر خشمی بیمنطق و بیمهار است که در نهایت او را به تیمارستانی نکبتی میکشاند که در همانجا بمیرد. در حقیقت سالیری درست که نگاه میکند اعتقادی به خودش ندارد اما حسادت باعث میشود که دیگری را تخریب کند و به او اتهامات سیاسی و فرهنگی بزند و بهانهتراشی کند تا ماندگار شود. ماندگاری او نه به خاطر هنرش، که به خاطر جفاهایی است که در حق هنرمند جوان کرده است.
داستان سیاستبازان امروز ایران شاید خیلی دور از داستان موتزارت نباشد. آنها در مقابل استعداد و امتیاز مورد اعتماد بودن چارهای ندارند جز تخریب و اتهام به مردانی که گاهی جانشینی برایشان نمیتوان یافت.
چه کسی را میتوان مانند بیژن نامدار زنگنه شناخت که استعداد ذاتی مدیریتی و درک بالایش به او امکان داده باشد نفت را در میان تمام تلاطمها و مشکلات چنین هدایت کند؟ او را معصوم نمیخوانیم که عاری از خطا باشد. او را با دیگران مقایسه میکنیم.
آنها که همه سرمایهشان برای تصدی وزارت نفت یک راننده بوده است که به جای او در مسند وزارت نفت نشاندند و هیچ دستاورد مهمی در طول ۸ سال نداشتهاند جز این که میلیاردها دلار را به یک تبهکار بسپارند که حق مردم را ببلعد، بیتردید نمیتوانند حضور افرادی مانند زنگنه را تحمل کنند که شعور مدیریتی و درکشان از بازار نفت جلو بسیاری از خطاهای استراتژیک را در بازار گرفته است. پولهای ایران را به آمریکا بردند و آنجا گذاشتند تا از این رهگذر برای خود امکانی به وجود بیاورند که تابوشکنی گفتگو با آمریکا را به نام خود ذخیره کنند و حتی مانند آن دیگری که صراحتا برای معامله با انگلیسیها پیشنهاد داد و با نیک براون جاسوس همپیاله شد، به ازای این رابطه به چیزهای بیشتری دست یابند.
داستان کرسنت و بقیه حواشی آن هم داستان سادهای است که به راه انداختهاند تا بتوانند به اعتماد نداشتن مردم به اعضایشان پاسخ دهند. در هر دوره انتخاباتی که در سالهای اخیر برگزار شده است نمیتوان نشانی از رای اعتماد مردم به آنها دید.
در انتخابات شورای شهر وقتی امتیاز سی به صفر در شورای شهر تهران و بسیاری از شهرها ثبت میشود، میتوان ردی از بیاعتمادی گرفت. وگرنه کیست که نداند عوامل معرف کرسنت و دستاندرکاران قرارداد که بودهاند و چه عواملی باعث شد این قرارداد امضا شود و برای آنکه این قرارداد را خیانت جلوه دهند، چه کارهایی صورت گرفته است.
جالبترین نکته این قضیه عامل کشف به اصطلاح فساد در پرونده کرسنت است که خود بعدها به زندان افتاد و چون اینک مرده است نمیگوییم که بود اما بر اثر فساد اخلاقی و اقتصادی و مواردی از این دست به زندان افتاد.
به جای اینکه نخبگان خود را از صحنه بتارانیم و از این ناراحت باشیم که چرا آنها مقبولیت دارند و ما نه، بهتر است خودمان را با مردم همراه کنیم. به دست آوردن محبت مردم راه سادهای دارد. باید با آنها همراه باشیم. با آنها صادق باشیم و در امور مختلف نظر آنها را هم به حساب آوریم…